کد خبر: ۷۱۴۱
۱۳ آبان ۱۴۰۲ - ۱۶:۱۰

سعید رسول‌زاده، «آقارجب» اهالی تئاتر مشهد است

رسول‌زاده در تئاتر «خواستگاری»، نقش مردی آذری‌زبان به نام آقارجب را بازی می‌کند؛ «ماجرا‌های این آقارجب، ادامه‌دار شد و من در این نقش، طوری جاافتادم که اهالی تئاتر مشهد، عنوان آقارجب را به من دادند.»

اهالی تئاتر مشهد و برخی هنرمندان تئاتری تهران، او را خوب می‌شناسند؛ هنرمندی که تجربه تئاتر را از دوران مدرسه آغاز کرد و استعدادی که در این زمینه از خود نشان داد، سبب شد به‌تدریج در این مسیر پیشرفت کند و در ژانر طنز، صاحب تجربه شود.

او بعد‌ها در فیلم‌های سینمایی نیز به ایفای نقش پرداخت و در کنار هنرمندان بنام قرار گرفت. «گرگ‌های گرسنه»، «گریز از شهر»، «شهید گذری» و «آقای همه‌فن‌حریف» نام تعدادی از فیلم‌های سینمایی و سریال‌هایی است که او در آن‌ها نقش‌آفرینی کرده است.

سعید رسول‌زاده که در سال‌های جنگ تحمیلی و به سفارش پشتیبانی جنگ، در سومار و فاو و اسلام‌شهر غرب و برخی نقاط جنگی دیگر، برای روحیه دادن به رزمنده‌ها، نمایش «خط کوه» را بار‌ها اجرا کرد، استعدادش فقط به هنر تئاتر و بازیگری محدود نبود.

این هنرمند شصت‌وچهارساله که در میان اهالی تئاتر مشهد به «آقارجب» شهره است، از ابتدای جوانی در کنار این هنر، خوش‌نویسیِ نستعلیق و نیز معرق چوب و مس و برنج را نیز آموخت. رسول‌زاده که ۲۰ سالی است در محله رازیِ قاسم‌آباد ساکن است، آموزشگاه کوچکی نیز در محله خود دارد که در آن، به آموزش هنر‌های دستی به علاقه‌مندان می‌پردازد.

رسول‌زاده که کارنامه درخوری در هنر تئاتر و دیگر هنر‌ها دارد، حالا در خلوت خود و گمنامی، به هنر دست خود مشغول است و نماینده فرهیختگان شورای اجتماعی محله رازی نیز هست. 

به‌سراغ او که تا پیش از ازدواج، در تهران می‌زیسته است و این روز‌ها در آموزشگاهی در حوالی خانه‌اش در محله رازی، مشغول آموزشِ خوش‌نویسی و معرق‌کاری است و با حقوق بازنشستگی از ارتش جمهوری اسلامی، روزگار می‌گذراند، رفتیم و گفتگویی درباره دیروز و امروزش انجام دادیم.

 

شروع خوب

اتفاقی در پانزده‌سالگی سبب می‌شود که پایش به دنیای هنر خوش‌نویسی باز شود تا سال‌ها بعد، خودش ردای استادی را در این حوزه به‌تن کند. رسول‌زاده از خاطرات دوران نوجوانی‌اش این‌طور می‌گوید: «من آن موقع اصلا نمی‌دانستم که هنر به مفهوم واقعی آن چیست. معلم هنرم، استاد نامداری که خوش‌نویس قهاری بود، وقتی برای اولین‌بار به من تمرین کلاسی داد و چشمش به برگه تمرینم افتاد، گفت پسرجان! خط کار کردی؟

گفتم نه، فقط پدربزرگم خط خوبی داشتند. معلمم جلوی همه از من تعریف کرد و گفت تو برگه‌های تمرین بچه‌ها را جمع کن و همین توجه، من را تشویق کرد و این تازه اول راه بود. بعد از آن، این معلم دلسوز، خط را به شکل حرفه‌ای و در طول سال به من یاد داد. خط نستعلیق را که به‌نوعی مادر همه خط‌هاست، از همان شروع کار انتخاب کردم و به‌مرور خط‌های دیگر را هم آموختم.»

 

دیالوگ‌های پسر هندی را بداهه گفتم

کار نمایش را نیز در همان سال‌های دبیرستان و به پیشنهاد معاون مدرسه، تجربه می‌کند؛ «از تئاتر سر درنمی‌آوردم، اما، چون چابک و فرز بودم، معاون مدرسه در نمایشی که قرار بود در جشنی مناسبتی برگزار شود، نقش پسری هندی را به من پیشنهاد داد. روز اجرای نمایش که رسید، تازه فهمیدم جریان، چقدر جدی است.

اصلا نوشته‌های داخل متن را یادم نبود و مجبور شدم همه گفتگو‌ها را از خودم دربیاورم. هرچه مسئول نمایش، اشاره می‌کرد که این را بگو یا نگو، فایده‌ای نداشت و من کار خودم را انجام می‌دادم؛ چون برخلاف میلم و با اصرار آنان، بازی در تئاتر را قبول کرده بودم.»

 

سعید رسول‌زاده در میان اهالی تئاتر مشهد به «آقارجب» شهره است.

 

استاد اسماعیلی، من را وارد بازار کار کرد

آشنا شدن با بعضی آدم‌ها در مسیر زندگی، بدون حکمت نیست و بهانه‌ای است برای قدم گذشتن در مسیری جدید. «استاد اسماعیلی»، نقاش قهوه‌خانه‌ای که به‌گفته رسول‌زاده، آثارش در موزه‌های فرانسه نگهداری می‌شود، از دسته همین افراد است که در مسیر پیشرفت رسول‌زاده، تاثیرگذار بوده است؛ «روز آشنایی‌ام با این استاد، هیچ‌وقت یادم نمی‌رود.

می‌خواستم به سینما بروم. کنار سینما، پاساژی بود که تابلوی آموزشگاه تابلوسازی بر سردر آن به چشمم خورد. داخل پاساژ رفتم. مرد جاافتاده‌ای در حال نقاشی کشیدن بود. نه روی خوش، نشان داد و نه اخم کرد. یک گوشه نشستم و کارش را نگاه کردم. بعد هم اجازه گرفتم تا جمعه‌ها به دیدنش بروم و نحوه کار کردنش را ببینم.

بعد از گذشت یک سال از رفت‌وآمد به مغازه استاد اسماعیلی، فهمیدم که او استاد خط هم هست و کار تابلو‌های تبلیغاتی را انجام می‌دهد. خیلی خوشحال شدم و برایش توضیح دادم که من هم خط کار کرده‌ام. بعد از اینکه از من شناخت پیدا کرد، انجام کار مشترکی را به من و پسرانش سپرد که نوشتن تابلو‌های سردر غرفه‌هایِ اولین نمایشگاه بین‌المللی تهران بود. اینجا بود که کار نوشتن روی تابلو‌های تبلیغاتی را که ورقه‌هایی حلبی بود، یاد گرفتم.

دو ماه روی این سفارش، کار کردم و از انجام آن، احساس غرور می‌کردم. بعد از آن، در زیر پله خانه‌مان، مغازه کوچک تابلوتبلیغاتی باز کردم و انصافا هم، مشتری‌ها به من که آن موقع ۱۷ سال بیشتر نداشتم، اعتماد می‌کردند.»

 

هنر معرق، من را مجذوب کرد

کشش درونی رسول‌زاده به سمت هنر و دقتش به دنیای اطراف، به‌قدری بوده که او را برای دیدن فرصت‌ها، هوشیار و گوش‌به‌زنگ نگاه می‌داشته. همین هوشیاری، یک‌بار دیگر او را در نوجوانی با هنر معرق نیز آشنا می‌کند؛ «یک‌بار که در اطراف میدان خراسان راه می‌رفتم، مغازه‌ای که شبیه تابلو‌سازی بود، توجهم را جلب کرد.

پشت ویترین مغازه ایستادم و به مردی که داخل، مشغول بریدن ورقه‌ای چوبی بود، نگاه کردم. او با انگشت به من اشاره کرد که داخل بروم و من هم پیش او رفتم و از خودم و هنرهایم برایش گفتم. او هم درباره هنرش، یعنی معرق چوب، برایم توضیح داد.

رفتار خوب او و زیبایی آثارش که به دیوار مغازه‌اش نصب کرده بود، مرا به این هنر نیز علاقه‌مند کرد؛ برای همین ابزار و وسایلش را تهیه کردم و دست‌به‌کار شدم. گاهی اِشکال و ایراد‌های کار را از استادم می‌پرسیدم. مدتی که گذشت، معرق مس و چوب را هم تمرین‌کردم و اولین کارهایم را برای اطرافیان و دوستانم ساختم.»

 

در «قمارباز»، بی‌گناه کتک خوردم

تمام هوش‌وحواس جوان هفده‌ساله، معطوف به هنر‌هایی بوده که جسته‌وگریخته یاد گرفته و هر روز، مقداری از وقتش را به خوش‌نویسی یا انجام سفارش تابلوی تبلیغاتی و معرق چوب اختصاص می‌داده، اما گویا در طالع او هنر دیگری هم نوشته شده بود؛ هنری که رسول‌زاده، وقتی برای اولین‌بار آن را به پیشنهاد مدیرش تجربه کرد، تمایلی به آن نشان نداد؛ «بعد از اولین اجرا اصلا به تئاتر فکر نمی‌کردم، چه برسد به اجرای جدی آن. یک‌بار دیگر، یکی از مسئولان مدرسه اصرار کرد که باید تئاتر دیگری به نام قمارباز را اجرا کنم.

از من انکار بود و از آن‌ها اصرار. متن را به من دادند و تاکید کردند که این‌بار از خودم حرفی نزنم و فقط دیالوگ‌های متن را بگویم؛ چون افراد مهم و سرشناس برای تماشای آن می‌آیند. روی دستم هم، عکس تاجی کشیدند تا هرچند دقیقه یک‌بار همراه با دیالوگ خاصی، روی تاج را با دست بکوبم.

این تئاتر را که مایه طنز داشت، اجرا کردیم. یک روز پس از اجرا دو مرد قوی‌هیکل سراغ مرا از مدیر مدرسه گرفتند. اول فکر کردم آمده‌اند تشویقم کنند، اما بعد آن‌ها با من برخورد بدی کردند و با عصبانیت و صدای بلند، به من گفتند چرا این تئاتر را اجرا کردی و  به تاج شاهنشاهی که روی دستت کشیده بودی، بی‌احترامی کردی؟ بعد هم حسابی کتکم زدند.

معاون مدرسه به کمکم آمد و گفت من بی‌گناهم و متن را یکی از معلم‌ها نوشته است و ما از ماجرا بی‌خبریم. به‌خاطر این تجربه تلخ، از تئاتر متنفر شدم و با خودم عهد بستم که دیگر به هیچ‌وجه تئاتر اجرا نکنم، اما به عهدم وفادار نماندم.»

 

در نقش زن قصاب هم بازی کردم

مسئولان مدرسه که استعداد سعید رسول‌زاده را در اجرای تئاتر دیده بودند، دست از سر او برنمی دارند و این‌بار پیشنهاد اجرای نمایش در شبکه آموزشی را به او می‌دهند؛ «نام نمایش، «خاطرات یک مسافر» بود. در ابتدا این کار را  قبول نکردم، اما باز هم با حرف‌های مسئولان مدرسه مبنی بر اینکه این‌طوری معروف می‌شوم و برای آینده‌ام خوب است، متقاعد شدم که آن را اجرا کنم.

پس از آن، عوامل اجرای نمایش، از کارم خیلی تعریف کردند و همین باعث شد به کار تئاتر در ژانر طنز، علاقه‌مند شوم. بعد از آن، برای به‌دست آوردن تجربه بیشتر، به دیدن تئاتر‌های علی نصیریان می‌رفتم. کم‌کم هرجا تئاتری اجرا می‌شد، می‌رفتم و پاتوقم شده بود لاله‌زار.

همان موقع بود که با استاد سیاه‌بازی ایران، زنده‌یاد سعید افشار آشنا شدم. پیش او رفتم و گفتم به تئاتر علاقه دارم و از خودم و کارهایم گفتم. او هم روی خوش نشان داد و راهنمایی‌ام کرد. کار‌های جدی‌ترم از این به بعد بود. یک کار هم به نام «ماهی‌ها سنگ می‌شوند»، به کارگردانی صدرالدین حجازی و سرپرستی محمد صالح‌علا و نویسندگی خسرو حکیم‌رابط انجام دادم که البته در ژانر تراژدی بود. نمایش بعدی‌ام هم که دومین کار جدی من با گروه حرفه‌ای و سیاه‌بازی بود و در سالن ارامنه تهران اجرا شد، نامش «قصاب‌باشی» بود.

پدرِ دختری که قرار بود در نقش زن قصاب بازی کند، روز اجرا، به او اجازه بازی نداد و کارگردان به من گفت تو باید هم نقش خودت را که یک پسر است، بازی کنی و هم نقش زن قصاب را. دیالوگ‌های زن قصاب را موقع تمرین یاد گرفته بودم و، چون بداهه‌گویی قوی بودم، از پس هر دو نقش برآمدم.»

 

سعید رسول‌زاده در میان اهالی تئاتر مشهد به «آقارجب» شهره است.

 

در جبهه، نمایش «خط کوه» را اجرا کردیم

رسول‌زاده بعد از ازدواج و برخلاف میل باطنی، به مشهد کوچ می‌کند که این جابه‌جایی، مشکلات خودش را به همراه داشته است؛ «هیچ‌کاری بلد نبودم در مشهد انجام بدهم که خریدار داشته باشد. هرجا می‌رفتم و می‌گفتم تئاتر کار کرده‌ام یا خوش‌نویس و تابلو‌نویسی و کار معرق را بلدم، اعتنایی نمی‌کردند، حتی برای اینکه مخارج خانواده‌ام را تامین کنم، مجبور شدم برای مدتی عملگی و کارگری در کارخانه را تجربه کنم، اما چون هیچ‌کدام از این کار‌ها روح مرا ارضا نمی‌کرد، درنهایت بعد چند سال در ارتش استخدام شدم.

در دوران خدمتم، اگر مجالی برای بروز هنرم بود، حتما استفاده می‌کردم. در زمان دفاع مقدس، چون مسئولان پشتیبانی جبهه می‌دانستند که من تئاتر طنز کار می‌کنم، حمید طباطبایی، کارگردان تئاتر پیش من آمد و پیشنهاد بازی در نمایش خط کوه را در جبهه و برای رزمنده‌ها به من داد.

اولش شوکه شدم و گفتم مگر می‌شود زیر رگبار و گلوله بازی کرد، اما بعد رفتیم و در فاصله‌های زمانی مختلف، این نمایش را اجرا کردیم، حتی برای این نمایش، پوستری هم طراحی شده و در مکان‌های مشخصی در جبهه، نصب شده بود. سومار و فاو و اسلام‌آباد غرب و اهواز جا‌هایی بود که تئاتر ما اجرا شد.»

 

اجرای خصوصی برای داریوش ارجمند

«یک‌بار جستی ملخک» و «آخرین مرگ صدام»، اولین اجرا‌های نمایش او در مشهد بوده که به‌گفته خودش، با کمک داریوش و انوشیروان ارجمند انجام شده. کار رادیویی «خانات» به کارگردانی رضا صابری و سرپرستی داریوش ارجمند از دیگر کار‌های اوست.

همچنین ایفای نقش «سایه‌باز» در نمایش «دربار و بلبشو» نمونه دیگری از فعالیت‌های هنری اوست که ۲۵ اجرا در سالن هلال‌احمر داشته است؛ «علاوه بر این، در کار دیگری که با مهدی صباغی داشتم، به نام «بعضی‌ها این جوری‌اند»، در سه نقش، بازی کردم که این اثر به جشنواره فجر هم راه پیدا کرده است.»

تئاتر «خواستگاری»، یکی دیگر از کار‌های رسول‌زاده است که در آن نقش مردی آذری‌زبان به نام آقارجب را بازی می‌کند؛ «ماجرا‌های این آقارجب، ادامه‌دار شد و من در این نقش، طوری جاافتادم که اهالی تئاتر مشهد، عنوان آقارجب را به من دادند.»

به‌گفته خودش، همیشه پیش از اجرای عمومی، ابتدا کار‌ها را برای هنرمندان بنامی همچون مثل داریوش و انوشیروان ارجمند و رضا صابری و مهدی صباغی و مینایی به‌صورت خصوصی اجرا می‌کرده است تا از نظر آنان درباره کارش، بهره‌مند شود.

«نشنو از نی» و «کدواندرکدو» نام آثاری است که او نویسندگی و کارگردانی‌اش را برعهده داشته؛ ضمن اینکه در کدواندرکدو، به ایفای نقش هم پرداخته است. هنرمند محله رازی که ۱۴ سال پیش به‌سبب بیماری قلبی مجبور می‌شود با دنیای تئاتر خداحافظی کند، هنوز به این هنر عشق می‌ورزد؛ «دوست دارم روی صحنه بمیرم. در این ۱۴ سالی که از تئاتر دور افتاده‌ام، خودم را با بقیه هنر‌ها مشغول کرده‌ام و درحال حاضر در آموزشگاهی که نزدیک منزلم و در عمارت عتیق دارم، هنر خوش‌نویسی و معرق را آموزش می‌دهم.»

رسول‌زاده که همیشه ذوق و قریحه هنری داشته، حالا در زمینه معرق چوب و مس، دست به خلق آثار ارزشمندی زده که همه آنان با ابزار اره دستی انجام شده و تاکنون در نمایشگاه‌های مختلفی، در معرض نمایش و فروش قرار گرفته است.

* این گزارش چهارشنبه، ۲ تیر ۹۵ در شماره ۲۰۱ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44